سریال «یاغی» آن‌چنان در شروع قصه‌اش عملکرد درخشانی داشت که رسما سطح انتظارات مخاطبان از این اثر به شدت بالا رفت. محمد کارت قبل از این سریال، با فیلم سینمایی «شنای پروانه» توانسته در نگاه مردم و عموم منتقدان، چهره‌ی درخشانی داشته باشد. 

همچنین مستند کوتاهی به اسم «بچه‌خور» هم از دیگر آثار برجسته‌ی این هنرمند و کارگردان محسوب می‌شود. محمد کارت سابقه‌ی بازیگری هم در چند پروژه داشته، اما آن‌چه که موجب شد از محمد کارت انتظارات بیشتری داشته باشیم، هنر کارگردانی‌اش است؛ هنری که به نظر می‌رسد برای سریال «یاغی» آن‌چنان قدرتمند هم نیست.

ژانر جنایی هنوز در کشور ایران آن‌طور که باید پیشرفت نکرده است؛ یعنی رسما هنوز اثری در تولیدات نمایش خانگی نداریم که با کیفیت هم‌اندازه با آثار هالیوود رقابت کند. داستان سریال «یاغی» برگرفته از رمانی به نام «سالتو» به قلم مهدی افروزمنش است. با این حال، کارت در نگارش سناریوی سریال «یاغی» نقش فعالی داشته است. او به همراه حسین دوماری و پدرام پورامیری بیشتر روی اتفاقات داستان و ضرب‌ آهنگ روایت تمرکز کرده است. با تمام این تفاسیر، سریال «یاغی» رفته رفته درگیر نواقص و اشتباهاتی می‌شود که برای بیننده نه تنها عجیب است، بلکه به هنرِ قصه‌گویی و کارگردانی محمد کارت شک می‌کند. این نواقص و اشتباهات در سه دسته‌ی ریتم، منطق و شخصیت‌پردازی خلاصه می‌شود.

  • از رمان «سالتو» تا سریال «یاغی»؛ روایتی متفاوت از شهر تهران

۱. ریتم سریال «یاغی»

سریال یاغی

اولین نقص در روایت قصه‌ی «یاغی» در ریتم روایت داستان خلاصه می‌شود. بخشی از مشکلِ سرعت روایت اتفاقات حیاتیِ سریال، احتمالا به بودجه‌ی این پروژه برمی‌گردد. با این حال، هنوز دقیقا مشخص نیست که چرا شبکه‌های نمایش خانگی علاقه‌ای به ساخت فصل‌های دیگری از سریال‌های تازه‌وارد خود ندارند. آیا باید به این موضوع فکر کنیم که شبکه‌های نمایش خانگی هنوز در حال آزمون و خطا برای یافتن جامعه‌ی هدف خود هستند؟ در صورت پذیرش این موضوع، باید استراتژی شبکه‌هایی مثل فیلیمو بالاخره تغییر یافته و برای برخی از سریال‌های پرطرفدار مثل «یاغی»، چند فصل در نظر گرفته شود. اگر این اتفاق رخ دهد، مشکل ریتم هم به صورت قابل توجهی کاهش می‌یابد.

ریتم سریال «یاغی» در ابتدای امر مطلوب و قابل قبول به نظر می‌رسید، اما با ورود جاوید به مسابقات کشتی، سرعت روایت داستان با شتاب بیشتری مخاطب را با داستان همراه می‌کند. با ورود جاوید به مجارستان این سرعت نه تنها بهبود نمی‌یابد، بلکه بدتر هم می‌شود. روایت داستان «یاغی» شبیه به یک ماشین سواری است که به یک‌باره با ورود به یک سرازیری با شتاب بیش از اندازه‌ای به سمت پایین روانه می‌شود. قطع به یقین پایان‌بندی سریال «یاغی» باید سیل اتفاقات رقم خورده را به درستی جمع کند، در غیر این صورت بیست قسمت روایت داستان تجربه‌ و حس خوبی به بیننده القا نخواهد کرد.

۲. منطق قصه‌ی سریال «یاغی»

سریال یاغی

محمد کارت در ابتدای امر تلاش کرد تا فضاسازی و بسترهای داستانی به درستی چیده شود. همچنین تدابیری به کار گرفته شد تا مخاطب با جاوید ارتباط برقرار کند. ما در ابتدای داستان با جوانی ساده لوح، خوش قلب و تا حدودی هم نادان (!) روبه‌رو می‌شویم که تنها به رسیدن به عشقش یعنی ابرا فکر می‌کند. اصلا شالوده‌ی اتفاقات داستانی بر پایه‌ی همین عشق چیده می‌شود. جاوید برای رسیدن به ابرا از هیچ کاری پا پس نکشیده و به منظور خوشحالی عشقش تن به هر کاری می‌دهد. با این حال، چطور می‌شود که در اواسط داستان و پس از سفر جاوید به مجارستان به یک‌باره جاوید صد و هشتاد درجه تغییر پیدا می‌کند؟ جاوید باید تغییر می‌کرد چون صرفا در رمان این اتفاق رخ داده بود؟

جاوید نسبت به بهمن خان که او را از اسی قلک و زندگیِ فلک‌زده‌اش نجات داد، حسش کاملا برمی‌گردد. چطور جاوید نسبت به امید که یک فرد غریبه است باید آن‌چنان دلسوزانه رفتار کند؟ جاوید که در یک قدمی رسیدن به ابراست، چرا باید خودش را برای یک فرد مُرده به دردسر انداخته و برای رسوایی بهمن و طلا تلاش کند؟ از سمتی دیگر چرا بهمن خان که به خیال خودش زیرکِ دو عالم است، به همسرش طلا اعتماد می‌کند؟ بهمن بارها به جاوید و سایرین می‌گوید به هیچ احدی نباید اعتماد کرد؛ آن‌وقت او برای یکی از جاه‌طلبانه‌ترین پروژه‌هایش از طلا کمک می‌گیرد. آن هم درست پس از ماجرای شیوا که آب پاکی را روی دست جفت‌شان ریخته بود. طلا نسبت به پاپوش قتل پدرش اطلاعی نداشت، اما بهمن خان که از زیر و بم ماجرا باخبر بود. چطور بهمن پس از شنیدن حرف‌های شیوا همچنان با خیال راحت با طلا زیر یک سقف زندگی می‌کرد؟ چطور برای او یک مامور برای ردگیری‌ و رصدش تعیین نکرد؟ اصلا بدتر از تمامی این مسائل، باید به رفتار احمقانه‌ی امید اشاره کرد که خیلی ساده‌لوحانه توسط طلا و رحمان دستگیر شده و به راحتی هر چه تمام‌تر به قتل می‌رسد. آن‌قدر اشتباهات و بی‌منطق بودن رفتار شخصیت‌ها زیاد است که نمی‌توان تمامی سوالات را در این یادداشت مطرح کرد. به فرض که رمان اصلی چنین ایراداتی داشت، آیا بهتر نبود محمد کارت و پدرام پورامیری برای رفع این ابهامات تلاش بیشتری می‌کردند؟ مهمترین مشکل دست‌اندرکاران سریال «یاغی» در این مسئله نهفته که مخاطب را باهوش فرض نکرده‌اند.

۳. شخصیت‌پردازی سریال «یاغی»

سریال یاغی

بخشی از شخصیت‌پردازی‌ کاراکترها به این موضوع ربط دارد که آنها تا چه اندازه در اتفاقات مهم داستانی دخیل هستند. برای مثال در ابتدا بد نیست به رحمان اشاره کنیم؛‌ شخصیتی تقریبا نیمه عاقل (!) که مطیع و غلام حلقه‌به‌گوشِ برادرش بهمن است. مهدی حسینی‌نیا برای ایفای نقشِ رحمان سعی بسیار زیادی کرده و باید بابت برخی از سکانس‌ها هنر بازیگری‌اش را تحسین کرد. با این حال، رحمان در برخی از اتفاقات رفتارش با شخصیتی که به بیننده معرفی می‌شود در تناقض است. برای مثال، مرگِ میمونِ دست‌آموز رحمان به‌جای این‌که به یک اتفاق مهم دیگری ربط پیدا کند، یک موقعیت کاریکاتوری را پیرامون شخصیت رحمان خلق می‌کند که فاقد اهمیت و هر گونه رد و بدل شدن بار احساسی از دید عموم مخاطبین است. از طرفی دیگر، چطور رحمان با خیالی راحت هر چه بهمن می‌گوید را با جان و دل گوش می‌دهد؟ او که به راحتی به عشق برادرش آدم می‌کشد، چطور نسبت به عواقب کارهایش بی‌تفاوت است؟ این دسته از مشکلات و ابهامات به همراه عدم وجود منطق در سکانس‌‌های مختلف موجب می‌شود تا شخصیت‌پردازی رحمان را در سریال «یاغی» نیمه کاره قلمداد کنیم.

مجلل نسبت به سایر شخصیت‌های کوچک و بزرگ داستان از شخصیت‌پردازی بهتری برخوردار است

از طرفی دیگر، بهمن و اکبر مجلل را در سمت دیگری از داستان می‌بینیم که به جان هم می‌افتند. مجلل نسبت به سایر شخصیت‌های کوچک و بزرگ داستان از شخصیت‌پردازی بهتری برخوردار است. انصافا فرهاد اصلانی در نمایش شخصیت یک فرد خلافکار ترسناک و بی‌رحم کم‌کاری نمی‌کند، اما ابهتِ اکبر مجلل همچنان بی‌عیب و ایراد نیست. مجلل پس از فهمیدن بخشی از حقیقت سریعا برای شکنجه و کشتن بهمن اقدام می‌کند، اما درست زمانی که حرف از ورود کوکائین به مقدار زیاد به پیش کشیده می‌شود، مجلل رفتارش تغییر می‌کند. کسی که به عقیده‌ی خودش قرار بود به خاطر دخترش کل تهران را به آتش بکشد، با شنیدن چند جمله خشمش به راحتی هر چه تمام‌تر فروکش می‌کند. با این اوصاف چطور مخاطب باید اکبر مجلل را یک خلافکار به شدت پر ابهت بداند؟

کاراکتر طلا مطلا یکی از بحث‌برانگیزترین شخصیت‌پردازی‌های سریال «یاغی» است. آیا باید قبول کرد که طلا واقعا عاشق بهمن شده بود؟ در این صورت، چطور او با حرف‌های شیما خیلی راحت کنجکاو شده و برای نبش قبرِ اتفاقی که ۱۳ سال قبل افتاد به صورت پنهانی تلاش می‌کند؟ این سوال هم مطرح می‌شود که چرا طلا زودتر از ماجرای شیما به بهمن مشکوک نشده بود؟ اگر قرار باشد این نکته، ضعف رمان باشد، محمد کارت می‌توانسته در سریال «یاغی» تلاش کند تا طلا را تا جای ممکن یک فرد سبک‌سر و هوس‌باز نشان دهد، نه یک فرد متکبر، از خود راضی و مرموز. حداقل در این حالت، صفاتی که شیما به طلا نسبت می‌دهد با شخصیتی که بیننده جلوی دوربین می‌بیند تا حدودی مطابقت داشت. دغدغه‌مندی‌های طلا در اوایل سریال با اواخر ماجرا به یک‌باره تغییر می‌کند. طلا رسما چشمش را روی همه چیز می‌بندد و در قسمت‌های پایانی نسخه‌ای از شخصیت طلا را در داستان تماشا می‌کنیم که با نسخه‌ی ابتداییِ خود کاملا بیگانه است. در نهایت بیننده باید با کدام نسخه از طلا ارتباط برقرار کند؟

سریال یاغی

شیما هم در داستان که نقش یک کاتالیزر را دارد، یک کاراکتر با شخصیت‌پردازی بسیار بد است. البته در این ماجرا نیکی کریمی هم بازی آن‌چنان حائز اهمیت و شایسته‌ی تحسینی را ارائه نمی‌دهد. او که عمرش را چند سال در یکی از بدترین زندان‌های خارجی سپری کرده، با ورود به ایران می‌بایست با درایت و فراست بسیار بیشتری اقدامات لازم را برای انتقام انجام می‌داد. نقشه‌ی عجیب شیما برای انتقام از طلا و بهمن می‌توانسته بسیار خبیثانه‌تر از چیزی که در ماجرا دیده شد رقم زده شود. اگر محمد کارت اقتباس آزادی از ماجرای رمان برای سریال در نظر می‌گرفت، یکی از بهترین سناریوها برای انتقام چیزی نبود جز برملا کردن حقیقت نزد طلا و نشستن در یک گوشه و تماشای جنگ و جدل بین بهمن و طلا. در این سناریو اصلا نیازی به درگیر شدن شیما با جاوید و خواهرش نبود. بارِ درامِ داستان در این حالت بیشتر روی دوش طلا و بهمن سنگینی می‌کرد و مخاطب بیشتر با این دو شخصیت روبه‌رو می‌شد تا شخصیت خام و نپخته‌ای مثل جاوید. خواهر جاوید علنا به جز ماجرای آدم‌ربایی، هیچ کارکرد چشمگیری در سناریو ندارد.

نقشه‌ی عجیب شیما برای انتقام از طلا و بهمن می‌توانسته بسیار خبیثانه‌تر از چیزی که در ماجرا دیده شد رقم زده شود

گفتنی‌ها درباره‌ی عیب و ایرادات سریال «یاغی» همچنان وجود دارد و باید اعتراف کرد که ایرادات این سریال صرفا منحصر به فیلم‌نامه نیست. کارگردانیِ «یاغی» هم مشکلات ریز و درشتی دارد. برای مثال می‌توان به کاشت‌ و برداشت‌های کارت در قسمت‌های مختلف اشاره کرد. زومِ عامدانه و به مدت بسیار زیاد فیلم‌بردار روی برخی از نماها و سوژه‌ها موجب می‌شود تا بیننده به آسانی پیش‌بینی کند که چرا چنین کاشتی صورت گرفته و چگونه این کاشت در آینده روی داستان اثرگذار است. برای مثال می‌توان به کیفِ شیما اشاره کرد که هم از نظر تکنیکی درست اجرا نشد و هم از لحاظ سناریو مشکلاتی را می‌توان برای‌اش در نظر گرفت. از جنبه‌‌ی فنی و تکنیکی رسما با چند نما به مخاطب فهمانده می‌شود که این کیف بسیار مهم است و بعدها مجدد به کار جاوید خواهد آمد. از جنبه‌ی سناریو هم کاملا لحظه‌ای خنده‌دار رقم زده می‌شود. شیما به یک‌باره و عامدانه کیف را به داخل رودخانه پرت می‌کند و رحمان و جاوید صرفا او را تماشا می‌کنند، بدون آن‌که برای گرفتن کیف مجدد تلاش کنند! شاید رحمان عقل درستی نداشته باشد، اما جاوید چرا در همان لحظه به این موضوع شک نکرد که شاید چیز مهمی در آن وجود داشته که شیما خواسته از شرش راحت شود؟ آیا این نکته را هم باید پایِ ساده‌لوح بودن جاوید و کم‌عقل بودن رحمان خلاصه کرد؟ در هر صورت، امیدواریم صنعت ساخت فیلم و سریال‌‌هال تلویزیونی به اندازه‌ای پیشرفت کرده و صد البته اصحابش هم به اندازه‌ای به حرف انتقادات سازنده گوش داده که در آینده‌ی نزدیک یک سریال جنایی و درام بی‌نظیر ساخته شود که نتوان به راحتی از آن ایراد گرفت؛ حداقل سریالی که به شعور بیننده‌اش توهین نکرده و مخاطب را یک فرد کاملا باهوش فرض کند.