چه آن‌هایی که اهل دیدن درام‌های جدی مربوط به فصل جوایز هستند، چه آن‌هایی که دوست دارند یک فیلم پر از ستاره‌های سینما تماشا کنند و چه آن‌هایی از ادغام ژانرهای مختلف در یک فیلم خوششان می‌آید و دنبال یک تجربه‌ی فیلم‌بینی جالب هستند. حتی یک فیلم غیرانگلیسی‌زبان را هم در فهرست قرار دادیم برای آن‌هایی که دوست دارند تماشای فیلم از کشورهای دیگر را هم تجربه کنند.

این فهرستی از ۵ فیلمی است که می‌شود دیدنش را توصیه کرد.

۱) دیشب در سوهو (Last night in Soho)

دیشب در سوهو

کارگردان: ادگار رایت
بازیگران: توماسین مکنزی، آنیا تیلور جوی
امتیاز متاکریتیک: ۶۵ از ۱۰۰

«دیشب در سوهو» شبیه هیچ فیلم دیگری نیست. با این حال از قواعد ژانرهای مختلف و به ویژه ترسناک و اسلشر پیروی می‌کند. این حرکت بین ژانرهای متفاوت از ویژگی‌های کارهای ادگار رایت است که در «دیشب در سوهو» به لحاظ فرمی و زیبایی‌شناختی به یک نقطه اوجی رسیده که مخاطبش را به وجد می‌آورد. نکته‌ی مهم فیلم «دیشب در سوهو» اینجاست که برخلاف بسیاری از فیلم‌های این سال‌ها مخاطبش را در بی‌منطقی و بدون داستان رها نمی‌کند.

نیمه‌ی ابتدایی فیلم ادای دینی به لندن دهه‌ی ۶۰ است با همه‌ی مدهای لباس و موسیقی و شور و شوقی که دختری جوان که تازه پایش به لندن باز شده (با بازی خوب توماسین مکنزی) نسبت به همه‌ی جزییات آن دهه دارد. نیمه‌ی اول فیلم درامی روانشناختی است درباره‌ی دختری که از یک شهر کوچک به لندن آمده تا رویای خودش و مادرش را که در کودکی از دست داده دنبال کند و فشن بخواند. یک سوم ابتدایی فیلم اگر با ادگار رایت آشنایی نداشته باشید فکر می‌کنید این درامی درباره‌ی بلوغ است.

درباره‌ی اینکه چطور دختر نوجوانی قرار است با لندن وحشی و خشن امروزی خو بگیرد و همکلاسی‌هایش را وادار کند که به او احترام بگذارند اما کمی که می‌گذرد فیلم وارد فضای وهم‌آلود غریبی می‌شود. الی که دخترک قصه‌ی ماست نمی‌تواند خوابگاه را طاقت بیاورد و به یک خانه‌ی قدیمی لندنی پناه می‌برد. از همان خانه‌هایی که یادآور دهه‌ی ۶۰ است. و در اولین شب حضورش در خانه به محض اینکه به خواب می‌رود رویایی می‌بیند. دختری که شبیه او در دهه‌ی ۶۰ به لندن آمده تا موفق شود. اول کار به نظر می‌رسد سندی (با بازی آنیا تیلور جوی) همزاد الی است. گاهی حتی میزان همذات‌پنداری الی با سندی در حدی است که هر اتفاقی برای او می‌افتد انگار که خود الی تجربه‌اش کرده باشد. فیلم از نیمه به بعد شوک بزرگی را به تماشاگر وارد می‌کند و داستان الی و سندی مولفه‌های فیلم‌های ترسناک را پیدا می‌کند تا جایی که سکانسی داریم که کاملا از ژانر اسلشر آمده. قصه‌ی اسرارآمیز الی در نهایت تبدیل به کابوسی واقعی می‌شود.

«دیشب در سوهو» فیلمی سرگرم‌کننده، زیبا و برای خوره‌های فیلم کنجکاوی‌برانگیز در بازی با ژانر است.

۲) بلفاست (Belfast)

بلفاست

کارگردان: کنت برانا
بازیگران: جود هیل، کایتریونا بلفی، جیمی دورنان، جودی دنچ
امتیاز متاکریتیک: ۸۲ از ۱۰۰

آلفونسو کوارون در قرن ۲۱ سردمدار کارگردانانی شد که فیلم‌هایی درباره‌ی دوران کودکی‌شان ساختند. قبل از او فلینی در فیلم‌هایش به کودکی‌اش ارجاعاتی داشت. پدرو آلمادووار در فیلم «رنج و افتخار» فلاش‌بک‌هایی به کودکی‌اش زد و حالا کنت برانا در همان حال و هوای کوارون به روش سیاه و سفید از خلال کودکی‌اش ایرلند شمالی سال ۱۹۶۹ را برایمان به تصویر می‌کشد. زمانی که گروه‌های شورشی پروتستان‌ها به محله‌های کاتولیک‌نشین حمله می‌کردند. خانواده‌ی بادی (که در حقیقت همان کودکی براناست) پروتستان بودند اما پدر او حاضر به همکاری با شورشی‌ها نبود و آن‌ها با همسایه‌های کاتولیک‌شان روابط حسنه‌ای داشتند. «بلفاست» مثل فیلم «روما» از سیاه و سفید بودن به شکل یکدستی استفاده نکرده. جهان درون فیلم‌ها و جهان خارج از بلفاست رنگی است. در حقیقت این تقابل نشان می‌دهد که در مرزهای بلفاست رویاهای ساکنان رنگ می‌بازد. آن‌قدر که مجبور به مهاجرت می‌شوند.

فیلم به همان اندازه که شرایط ملتهب ایرلند آن سال را نشان می‌دهد به مفهوم خانواده میان ایرلندی‌ها و به جز آن حس و تصمیم برای مهاجرت می‌پردازد. این شخصی‌ترین فیلم کنت برانا ضیافتی از تصویربرداری و موسیقی است با بازی‌های خیلی خوب بازیگران. فیلمی که شاید اثر بزرگی نباشد اما دلنشین است.

مهم‌ترین نکته‌ی فیلم «بلفاست» گرما و صمیمیتی است که در آن وجود دارد. سکانس‌های بین مادر و فرزند خیلی خوب از کار درآمده و در کل مادر و پدر و مادربزرگ و پدربزرگ «بلفاست» را می‌شود بین بهترین والدینی که سینما به تصویر کشیده جا داد.

۳) به بالا نگاه نکن (Don’t look up)

به بالا نگاه نکن

کارگردان: آدام مک‌کی
بازیگران: تیموتی شالامه، لئوناردو دی‌کاپریو، جنیفر لارنس، مریل استریپ، کیت بلانشت، جونا هیل، مارک رایلنس
امتیاز متاکریتیک: –

فیلمی که هنوز هیچ نسخه‌ای از آن دیده نشده و هیچ‌کس چیزی درباره‌اش ننوشته و تازه به نمایش درآمده اما یکی از پرستاره‌ترین فیلم‌های سال است و همین باعث می‌شود کنجکاوی برانگیز شود. این ترکیب از بازیگران بزرگ کنار هم را در هیچ فیلم دیگر امسال نمی‌توانید پیدا کنید. از آن گذشته آدام مک‌کی کارگردان کنجکاوی برانگیزی‌ است. اولین فیلمش «رکود بزرگ» اثری متفاوت با جریان اصلی سینمای آمریکا ولی هیجان‌انگیز درباره‌ی سقوط بازار سهام در سال ۲۰۰۷ بود. با فیلم قبلی‌اش «معاون رئیس جمهور» که درباره‌ی زندگی دیک چنی بود نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم شد.

«به بالا نگاه نکن» یک کمدی علمی-تخیلی سیاه طعنه‌آمیز است. داستان دو فضانورد که چون تراز اول نیستند کسی زیاد تحویلشان نمی‌گیرد در حالی که آن‌ها می‌خواهند نسبت به برخورد یک ستاره‌ی دنباله‌دار به زمین هشدار بدهند که باعث نابودی کره‌ی زمین و نوع بشر خواهد شد. فیلم مک‌کی اکران محدودی در سینماها دارد و در نتفلیکس به صورت استریم پخش می‌شود. فیلم از طرف انجمن ملی نقد به عنوان یکی از ده فیلم برتر سال انتخاب شد. این فیلم یکی از اولین تولیدات کمپانی تولید فیلم و سریالی است که خود آدم مک‌کی تاسیس کرده است. متقاعد کردن لئوناردو دی‌کاپریو برای بازی در فیلم ۴ یا ۵ ماه طول کشید و آن‌ها با هم فیلمنامه را بارها مرور کردند اما نقش فضانورد زن از اول کار برای جنیفر لارنس نوشته شده بود.

فیلم از آن آثاری است که به خاطر گروه بازیگران و سابقه‌ی کارگردانش می‌شود دیدنش را توصیه کرد.

۴) دختر گمشده (Lost Daughter)

دختر گمشده

کارگردان: مگی جیلنهال
بازیگران: اولیویا کولمن، داکوتا جانسون، پیتر اسکارسگارد
امتیاز متاکریتیک: ۸۸ از ۱۰۰

فیلم تا به حال عنوان بهترین فیلم اول را از حلقه‌ی منتقدان نیویورک دریافت کرده و به جز آن انقدر ستایش دریافت کرده که بشود از آن به عنوان یکی از امیدهای اسکار یاد کرد. این فیلم اقتباسی از رمان النا فرانته به همین نام است که سال ۲۰۰۶ منتشر شده. داستان زنی به نام لدا که به تنهایی در تعطیلات به سر می‌برد با دیدن یک مادر جوان و دخترش در ساحل، تحت تأثیر قرار می‌گیرد. لدا زندگی سختی داشته است و خاطرات تلخ و وحشتناکی دارد و هنوز تحت تأثیر رابطه سخت و باردار شدن زودهنگام خود است. او مجبور است به‌عنوان یک مادر جوان، انتخاب‌های نامطمئنی داشته باشد و درگیر عواقب آن‌ها شود اما سعی دارد تا مشکلات خود را حل کند. مگی جیلنهال را پیش از این به عنوان بازیگری قابل تحسین می‌شناختیم و حالا در اولین فیلمش در مقام کارگردان در این سمت هم از خودش قابلیت‌های شگفت‌انگیزی بروز داده است. فیلمش زبان بصری دارد که برای اولین فیلم یک کارگردان قابلیت مهمی است. ضمن اینکه اولیویا کولمن در نقش اصلی فیلم آن‌قدر درخشان است که حتی احتمال جایزه‌ی اسکار دیگری برایش قائل هستند.

۵) ماشینم را بران (Drive my car)

ماشینم را بران

کارگردان: ریوسوکو هاماگوچی
بازیگران: هیدتوشی نیشیجیما
امتیاز متاکریتیک: ۸۹ از ۱۰۰

یکی از رقبای احتمالی فیلم «قهرمان» فرهادی فیلم ژاپنی «ماشینم را بران» است که در جشنواره‌ی کن هم رقیب فیلم فرهادی بود. فیلم «ماشینم را بران» برنده‌ی بهترین فیلم از سوی حلقه‌ی منتقدان نیویورک شد و در جشنواره‌ی کن هم برنده‌ی بهترین فیلمنامه و هم برنده‌ی جایزه‌ی فیپرشی شد. فیلم حال و هوای روشنفکرانه‌ای دارد و اقتباسی از یکی از داستان‌های کوتاه هاروکی موراکامی است. داستان بازیگر تئاتری که با نقش اصلی نمایشنامه‌ی «دایی وانیا» چخوف به شهرت رسیده و همسرش هم برای سریال‌های تلویزیونی فیلمنامه می‌نویسد. آن‌ها زندگی عاشقانه‌ و کاری خوبی دارند تا اینکه مرد متوجه خیانت زن با یکی از بازیگران تلویزیون می‌شود. پیش از اینکه زن خودش اعتراف کند از دنیا می‌رود و چند سال بعد مرد این‌بار به عنوان کارگردان برای اجرای نمایش «دایی وانیا» به شهر کوچکی می‌رود. رابطه‌ی مرد با ماشینش و رانندگی همیشه جالب بوده. او عادت داشته که موقع رانندگی به صدای ضبط شده‌ی همسرش که نمایش «دایی وانیا» را می‌خواند گوش بدهد. رانندگی برای او مهم است اما در این شهر جدید قانونی وجود دارد که غریبه‌ها باید راننده داشته باشند. زن جوانی به عنوان راننده‌ی مرد انتخاب می‌شود که اول مورد اعتماد او نیست اما کم‌کم به درک مشترکی از یکدیگر می‌رسند.

فیلم لحن شاعرانه و سکانس‌های زیبایی دارد. البته باید حوصله داشتید باشید چون ریتمش آرام است و حدود ۳ ساعت هم زمان فیلم است اما روایت فیلم به خصوص تا یک سوم پایانی آن‌قدر نرم و روان پیش می‌رود که طولانی بودن آن برایتان آزاردهنده نمی‌شود. بازی‌های فیلم ممکن است بنظرتان عجیب و غریب باشد چون اصولا در سینمای مدرن ژاپن بازیگران قرار نیست ابراز احساسات چندانی به خرج بدهند. صورت‌ها و بیان‌ها تخت است و جالب اینکه مرد کارگردان از بازیگران نمایشنامه‌ی «دایی وانیا» می‌خواهد بدون اغراق نقش‌هایشان را بخوانند. فیلم «ماشینم را بران» با نمایشنامه‌ی «دایی وانیا» در هم آمیخته می‌شود شبیه کاری که اصغر فرهادی با فیلم «فروشنده» و نمایشنامه‌ی آرتور میلر انجام داده بود اما اینجا نقش تئاتر پررنگ‌تر است.